آدم بی اعتقادی نبودم ، هیچی هیچی که نداشتم لااقل یه نمازی می خوندم و یه سجده ای می کردم، نمی دونم چی شد که یه دفعه اسیر این دام شدم افتادم تو چاهی که آروم آروم، با دستای خودم کندمش. چاهی که من اسمش و میذارم چاه بدبختی، چاهی که هنوز دارم واسش تاوان پس میدم... آه...آه...امان از تنهایی ... تنهایی یه جوون هم می تونه اونو به اوج ببره و هم میتونه به پستی و ذلت بکشونه، هم می تونه یه نعمت باشه هم می تونه نکبت باشه! اگه تنهاییت رو تو بغلت بگیری، با خدات تقسیمش کنی، باهاش حرف بزنی، واسش ایمیل بزنی ،sms بزنی ،قربون صدقش بری، اون وقته که خوشبختی به همین راحتی... آقاجون مگه خوشبختی چیه ؟؟؟ جز احساس رضایت از خودت و زندگی، خوب این دقیقا همون چیزیه که خدا بهت میده..." رضایت قلبی"...یعنی تو دلت از خودت راضی راضی هستی... آخ که اگه این حس و از خدات بگیری چه آرامشی داری تو زندگیت، چه انرژی داری واسه درس خوندن و کار کردن...!!! شاید واسه یه مدت کوتاه این حس و چشیدم... حسی که دعا میکنم فقط یه بار دیگه با تموم وجودم درکش کنم...
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت14:16 | |
بگذاریم مهران مدیری یک هنرمند باقی بماند
همه کسانی که بازی ایران و ایتالیا را دیدند، خوب میدانند که بازیکنهای والیبال ما اگر دچار احساسات نمیشدند و واقعا خودشان بودند، این بازی را میبردند. اما آنها در لحظاتی از بازی به واسطه احساسات پیش افتادند و در لحظاتی دیگر به همین دلیل باختند. این نکته ریشه در فرهنگ ما دارد که سالهاست با آن زندگی کردهایم. ما ایرانیها مردمانی احساساتی هستیم. اگر حس پیروزی در رگمان گردش کند، پیروز خواهیم بود و اگر روحیه خود را ببازیم، شکست حتمی خواهد شد. آنچنان که در ست دوم بازی با ایتالیا بازی کردیم و در ست پایانی چنان بودیم تا ببازیم.
ما بازی با ایتالیا را باخیتم که هر چند اشک خیلیهامان را در آورد، اما در نهایت فرصت بسیار است و جوانان بسیاری در راهند تا در آینده، با اقتداری بیشتر پیروز میدان باشیم. نکته اما در زندگی ماست و اینکه افتادن به دام احساسیگری چه آفتی برای ما خواهد داشت. و این آفتها گاه بسیار بزرگند.
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت14:13 | |
دوستم نداشتی، رفتی تو کما!
همه اش تقصیر خودت بود، وقتی حسرت یه بار گفتن دوست دارم، خرید یه گل خشک و خالی رو ، تو جیگرم گذاشتی. وقتی هر کاری کردی چشمامو بستم و به روت نیاوردم و گفتم تاج بالا سرمی، سایه ی رو سرمی، عصبانی بودی دیگه...
یادت اون بار جلوی بابام سینه ات رو سپر کردی و توش روش واستادی، وای چقدر آب شدم، همین کارت باعث شد تا چند وقت از زور خجالت از چند تا خیابون اون ورتر خونه ی مامان اینا رد بشم، راستی اون سری که جلوی خواهرام و شوهراشون سرم داد زدی و جلوی اونا سکه ی یه پولم کردی، یادته؟
آخه من که تقصیر نداشتم با شوهر خواهرم حرفت شد و فقط به خاطر اینکه بهت گفته سیگارت رو بیرون آتیش کن ، دق و دلی ات رو سر من خالی کردی، چقدر خواهرام الکی می خواستن دلداریم بدن...
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت14:4 | |
دلم کمی آزادی می خواهد!
وقتی وارد خونه شدم کیف و انداختم گوشه اتاقم و یک راست رفتم تو آشپزخونه. بابا خوابیده بود و مامانم اومد تا برام سفره نهار و بندازه. همینطوری که مشغول آماده کردن غذا بود گفتم مادر جان. اگر من از یه دختری خوشم بیاد و شما نپسندید نظر من مهمه براتون یا نظر خودتون؟ گفت عزیزم می شینیم صحبت می کنیم. ببینیم چطوریه. شاید نظر تو مهم باشه. شایدم ما! گفتم اوووووووووه چه مامان منطقی!!! کف ام برید. آخه این روزا همه اش دارن به این در و اون در می زنن واسه پیدا کردن یه دختر خوب که به خانواده ما بیاد تا آخرین بچه اشونم بفرستن خونه بخت. بچه اشون که من باشم فقط دانشجویه. اما باباش براش ماشین داره می خره، خونه داره، کارش جوره، سربازیش رله هست و هزارتا مزیت دیگه... مثلا!!! افاده ها طبق طبق! خلاصه چند دقیقه گذشت دیدم گفت حالا از کی خوشت اومده؟ گفتم هیشکی. همین جوری پرسیدم! گفت مگه میشه؟ حتما از یکی خوشت اومده. بگو. تو دانشگاهته؟ تو اقوامه؟ نه عزیزم. دختری که عاشق تو بشه همینجوری فردا حتما عاشق یکی دیگه میشه. روش خط 9 بکش. (فکرشم نکن).
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت14:1 | |
آخرين لحظه ي رفتن
آخرين لحظه ي رفتن تو يادم نمي ره
اشكا دونه دونه رو گونه ي من نشسته بود دلم از جور زمونه خسته بود
وقتي كه تو بوسه هاتو مي دادي انگاري اتيش به قلبم مي زدي
نوبت من كه رسيد انگاري ديرت شده بود
عشق بي دليل من دست و پا گيرت شده بود با نگاه تو به ساعت دل من شكست و ريخت
شيشه ي عمر منم تموم شد و هيشكي نديد
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت13:58 | |
در انتظار اتوبوس
اولين ملاقات٬ ايستگاه اتوبوس بود. ساعت هشت صبح. من و اون تنها. نشسته بود روی نيکت چوبی و چشاش خط کشيده بودبه اسفالت داغ خيابون. سير نگاش کردم. هيچ توجهی به دور و برش نداشت. ترکيب صورت گرد و رنگ پريدش با ابروهای هلالی و چشمای سياه يه ترکيب استثنايی بود. يه نقاشی منحصر به فرد. غمی که از حالت صورتش می خوندم منو هم تحت تاثير قرار داده بود. اتوبوس که می اومد اون لحظه ساکت و خلسه وار من و شايد اون تموم می شد. ديگه عادت کرده بودم. ديدن اون دختر هر روز در همون لحظه برای من حکم يه عادت لذت بخش رو پيدا کرده بود. نمی دونم چرا اون روزای اول هيچوقت سعی نکردم سر صحبت رو با اون باز کنم.
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
در ساعت13:56 | |
دوست دارم تنها همين....
وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من
اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو
تموم هستی منی بمون همیشه پیش من
اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم
لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,
در ساعت23:14 | |
آخر و عاقبت عاشقی...
تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟
میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟
میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟
میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟
میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟
میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟
میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟ میدونین ...؟؟؟
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,
در ساعت15:35 | |
فکر راحت!
زمانه هم چون گذریست باید ازین گذر گذشت
نه راه پیش دارد نه پس باید ازین سفر گذشت
قسمت ما دربه دریست، سهم ما خوش باوریست
توی راه زندگی، مقصد ما، در به دریست
فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد
قفسی با، در باز ترانه ای از لب ساز
فکر راحت نفسی خوش دل من می طلبد
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,
در ساعت15:32 | |
داستان کوتاه عشق 10 ساله
از در يكي از بزرگترين شركتهاي كامپيوتري در يكي از بهترين نقاط شهر بيرون مياد، با اينكه صاحب اون شركت نيست، ولي حقوق خيلي خوبي ميگيره و زندگي خوب و راحتي داره. حدود يك ماه مي شه كه با دختري كه سال هاي سال دوست بوده، ازدواج كرده و از اين بابت هم خيلي خوشحاله و با همديگه لحظات خيلي خوب و به ياد موندني رو مي گذرونن! سوار ماشينش مي شه و به سمت خونه به راه مي افته و در راه به عشقش فكر ميكنه و به ياد دوران دوستي شون مي افته… زماني كه با هم بيرون مي رفتن و عشقش از خيلي از چيزها مي ترسيد… در سن 30 سالگي بسيار جا افتاده به نظر ميرسيد و وقتي كه با همسرش كه حدود 25 سال داره راه ميرن، يك زوج كامل به نظر ميرسن كه بعد از حدود 10 سال حالا دارن تمام لحظات رو با هم مي گذرونن...
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
به یک آغوش گرم
برای فراموش
کردن سرمای
زندگی
نیازمندیم و آدرس
golbargstan.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.