ستارگان: Keira Knightley, James McAvoy and Brenda Blethyn
خلاصه داستان: Fledgling writer Briony Tallis, as a 13-year-old, irrevocably changes the course of several lives when she accuses her older sister's lover of a crime he did not commit. Based on the British romance novel by Ian McEwan
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت13:58 | |
9 دشمن زندگی زناشویی
برای این که زندگی زناشویی خوبی داشته باشیم، لازم نیست که بی خودی به دنبال راه های معجزه آسا باشیم. ضمن این که باید بدانید که خوشبختی در زندگی زناشویی و داشتن یک زندگی زناشویی موفق بعد از ازدواج، هیچ ارتباطی به رویاپردازی و ایده آل نگری نداشته و در عین حال چیزی نیست که بدون هیچ گونه تلاش و اراده ای، تحقق بپذیرد. پس لازم است بدانید که اگر واقعا قصد بهبود شرایط زندگی زناشویی خودتان را دارید، یکی از بهترین اقداماتی که می توانید انجام بدهید، شناسایی عوامل مخرب در زندگی است که ما در این مطلب از آنها با نام دشمن زندگی زناشویی یاد می کنیم و قصد داریم تا ۹ مورد از آن ها را در ادامه مطلب بیاوریم. البته هر کدام از شما ممکن است به فراخور شرایط زندگی خودش، بخواهد به این موارد، مورد دیگری نیز بیافزاید. ادامه مطلب ...
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت13:54 | |
داستان کوتاه دختر فراری
یه روز سرد آذر ماه بود که کارم توی شرکت خیلی طول کشید.یک دفعه به خودم اومدم دیدم ساعت نزدیک یازده شبه، خیلی خسته شده بودم ، به سرعت میزم رو جمع و جور کردم و از شرکت خارج شدم ، باد سردی می وزید، سریع به طرف ماشینم رفتم و سوار شدم و به سمت خونه راه افتادم، از میدون تجریش رد شدم و از توی خیابونهای فرعی دزاشیب راهم رو به سمت منزل ادامه دادم، ساعت نزدیکای دوازه بود و خیابونهای اون منطقه تقریباً خالی از آدم، همونطور که توی حال خودم بودم با شصت،هفتاد تا سرعت داشتم ماشین رو می روندم یه دفعه یه دختر جوون که بیشتر از هیجده، نوزده سال نداشت یکباره از توی یه کوچه پرید وسط خیابون و جلوی ماشین منو سد کرد، با عجله هرچه تمام تر ماشین رو نگه داشتم، خوشبختانه چون سرعت زیادی نداشتم ماشین به موقع ایستاد... دخترک بی مقدمه اومد سوار ماشین من شد و با گریه گفت آقا تو رو خدا زود حرکت کن.... ادامه مطلب...
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت13:41 | |
متن شعر آهنگ ستاره پوش سعید شهروز
فکر اینکه تو بیای و من نباشم خواب و از چشای عاشقم میگیره
تازه باورم شده تموم دنیا پیش آرزوی من خیلی حقیره
یاد لحظه رسیدنت میوفتم خنده تلخی روی لبام می شینه
حاضرم دار و ندارم رو ببخشم تا که چشمام روی ماه تو ببینه
تو همون ستاره پوشی که هنوز جمعه هامو گریه بارون میکنه
نگو شاید به نگاهت نرسم حتی فکرش من و داغون میکنه
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت13:36 | |
داستان کوتاه دیدن خدا
روزی پسر کوچکی از خواهر بزرگش درباره خدا سوالی پرسید.
او سوال کردآیا کسی تا به حال خدا را دیده است؟
خواهرش در حالیکه مشغول مطالعه بود به تندی پاسخ داد: نه.
البته که نه! خدا در جای دوری از بهشت است
و هیچ کس نمی تواند او را ببیند.
روز های زیادی گذشتند اما این سوال همچنان در ذهنش باقی مانده بود.
بنابراین به نزد مادرش رفت و پرسید: مامانآیا کسی تا به حال خدا را دیده است؟
مادرش مودبانه پاسخ داد: نه. خدا روح است و در قلب های ما ساکن است.
اما ما هرگز نمی توانیم او را ببینیم.
پسرک کمی راضی شد اما هنوز متعجب بود.
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت13:33 | |
امن ترین پناه برای زندگی
پناه بعضیا آسمونه ، پناه بعضیا جاده اس ، پناه بعضیا دریاس ، .....
دنیای بعضیا یه چشمه اس ، دلای بعضیا یه دریاس ، یه دریا مهربونی ، یه دریا عشق ،....
ولی پناه این همه مهربونی کجاست؟
اصلا پناه یعنی چی؟
مگه همه پناه دارن؟
یعنی همه یه جایی رو دارن که وقت بی کسیا و دل تنگیاشون بهش پناه ببرن ؟.....
همه رو نمی دونم !....
یعنی ؛ آخه راجه به خیلیا خیلی چیزا رو نمی دونم !
ولی این و می دونم هرکسی دوست داره یه جای امن و آروم داشته باشه ،
و هرکسی این جای امن و آروم رو یه جور تعبیر می کنه ،....
من بهش میگم پناه ...... ادامه مطلب...
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در یک شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت23:57 | |
دو داستان کوتاه در مورد خودکشی
داستان اول:احساس می کرد هدف خاصی برای ادامه زندگی ندارد. نه دیگر دخترها نظر او را جلب می کردند نه پول در آوردن. حتی تعلق خاطری به خانواده پرجمعیت خود حس نمی کرد. سرانجام خود را از ساختمان ۲۰ طبقه به پایین پرت کرد. حوالی طبقه دهم بود که متوجه شد هیچکس برای دیدن پرواز شکوهمندش سر بر نمی گرداند. حتی هیچ فرشته ای برای نجات او نیامده بود. قبل از اینکه مغزش متلاشی شود از این تنهایی بدجوری دلش گرفت و فشرده شد. دلش قبل از مغزش متلاشی شد! ادامه مطلب...
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت23:52 | |
شعر عاشقانه برای سارا
سارای من از جنس باران است ، مردم
نه !! ، پاک تر؛ بانوی ایمان است ، مردم سارای من زاییده ی پاییز زرد است
سارای من ساکت، ولی لبریز درد است
سارا فقط از عشق چوپان گم شدن نیست
یا این که سارای شما سارای من نیست ! سارا به فکر کودک همسایه هم هست
سارا کنار سفره های خشک غم هست
سارای من خاتون شب های کبود است
خاتون دریا ها ست، کی در بند رود است ؟!
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,
در ساعت23:37 | |
متن عاشقانه تنهایی های یک مرد
ببین، ببین این گریه ای یه مرده مردی که گریه هاش ظهوره درده
ببین، ببین این آخرین صدای این بی صدا شب خونه کوچه گرده
قلب پاییزی من باغ دلواپسی خوندنم ترانه نیست هق، هقه بی کسی یه
شب من با سفر تو شب بیداد و عذابه، تو نباشی موندنه من مثل پرواز تو خوابه
مرگه غرورم و ببین ، زبانه غمگینه شعر و شکوفه و نوره
زبانه قلمبو ببین تنها تو می بینی چشم شب و زمین کوره
تو نباشی کی با اشکم فاله خوب و بد بگیره
کی منو از سایه های این شب ممتد بگیره
بی تو با این دربه در هق هقه شب گریه هاست
مرده غمگین صدا بی تو مرده بی صداست
با تمام نردههای سبزش نگاهم میکند، ساکت و آرام.
و حالا من به آن روزها حسرت میخورم، با تمام سبکی اش،
با هوای پاییزی اش. و بوی باران در هوا شنا میکند.
و من تو را میبینم، روی صندلی عقب تاکسی، روی پیادهروهای
نیمهکندهی همان خیابان درازی که همیشه آرزوی دیدن
کفشهایمان را باهم روی سنگفرشهایش داشتم،
و تو را میبینم که تنها، از آن دور رد میشوی،برای من
دست تکان میدهی.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
به یک آغوش گرم
برای فراموش
کردن سرمای
زندگی
نیازمندیم و آدرس
golbargstan.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.