اولين ملاقات٬ ايستگاه اتوبوس بود. ساعت هشت صبح. من و اون تنها. نشسته بود روی نيکت چوبی و چشاش خط کشيده بودبه اسفالت داغ خيابون. سير نگاش کردم. هيچ توجهی به دور و برش نداشت. ترکيب صورت گرد و رنگ پريدش با ابروهای هلالی و چشمای سياه يه ترکيب استثنايی بود. يه نقاشی منحصر به فرد. غمی که از حالت صورتش می خوندم منو هم تحت تاثير قرار داده بود. اتوبوس که می اومد اون لحظه ساکت و خلسه وار من و شايد اون تموم می شد. ديگه عادت کرده بودم. ديدن اون دختر هر روز در همون لحظه برای من حکم يه عادت لذت بخش رو پيدا کرده بود. نمی دونم چرا اون روزای اول هيچوقت سعی نکردم سر صحبت رو با اون باز کنم.
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
نظرات شما عزیزان:
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
به یک آغوش گرم
برای فراموش
کردن سرمای
زندگی
نیازمندیم و آدرس
golbargstan.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.