وقتی وارد خونه شدم کیف و انداختم گوشه اتاقم و یک راست رفتم تو آشپزخونه. بابا خوابیده بود و مامانم اومد تا برام سفره نهار و بندازه. همینطوری که مشغول آماده کردن غذا بود گفتم مادر جان. اگر من از یه دختری خوشم بیاد و شما نپسندید نظر من مهمه براتون یا نظر خودتون؟ گفت عزیزم می شینیم صحبت می کنیم. ببینیم چطوریه. شاید نظر تو مهم باشه. شایدم ما! گفتم اوووووووووه چه مامان منطقی!!! کف ام برید. آخه این روزا همه اش دارن به این در و اون در می زنن واسه پیدا کردن یه دختر خوب که به خانواده ما بیاد تا آخرین بچه اشونم بفرستن خونه بخت. بچه اشون که من باشم فقط دانشجویه. اما باباش براش ماشین داره می خره، خونه داره، کارش جوره، سربازیش رله هست و هزارتا مزیت دیگه... مثلا!!! افاده ها طبق طبق! خلاصه چند دقیقه گذشت دیدم گفت حالا از کی خوشت اومده؟ گفتم هیشکی. همین جوری پرسیدم! گفت مگه میشه؟ حتما از یکی خوشت اومده. بگو. تو دانشگاهته؟ تو اقوامه؟ نه عزیزم. دختری که عاشق تو بشه همینجوری فردا حتما عاشق یکی دیگه میشه. روش خط 9 بکش. (فکرشم نکن).
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
نظرات شما عزیزان:
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
به یک آغوش گرم
برای فراموش
کردن سرمای
زندگی
نیازمندیم و آدرس
golbargstan.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.