سلام
سلامی به وسعت تمام غصه های عمه ام زینب... عمه ای که هیچ وقت برتش پسر برادر خوبی نبودم. خیلی وقتا زدم دلش و شکستم. با گناه... با بی معرفتی ام به اون و خاندانی که من ازشون نشئت گرفتم. گاهی خجالت می کشم که اینجوری بهم میگن سید ولی بویی از این خاندان نبردم. راستش و بخوای امسال خجالتم خیلی هم بیشتر شده چون تازه فهمیدم چقدر آقا ابا عبد الله و جد و اجدادشون بزرگوارن. گاهی هم به خودم می بالم. بالیدن هم داره خوب وقتی بفهمی و درک کنی از چه سلسله ای هستی... باید از شدت ذوق بمیری... ولی افسوس... افسوس که دو ساعت دیگه یادم میره کی هستم و چی... دست به هر کاری ممکنه بزنم و برم دنبال هوا هایی نفسانی ام. نزار آقا نزار.. نه به خاطر اینکه من میرم جهنم.... نه! سوختن من به درک. دستم و بگیر تا آبروی تو این سلسله ارو نبرم... فردا پشت سرم بگن ببین این سید و ... آه آه آه حسین جان. نمی دونی چقدر امشب غصه خوردم. حتی با نوشتن این چند خط اشک تو چشمام جمع شده. همه اش تو فکر زینب (س) و بچه ها هستم. جسمم اینجاست و روحم تو کربلا پیش بچه هات...
فارس چت را در گوگل محبوب کنید
نظرات شما عزیزان:
[+] نوشته
شده توسط گلبرگ و مهدی در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
به یک آغوش گرم
برای فراموش
کردن سرمای
زندگی
نیازمندیم و آدرس
golbargstan.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.